سر شب نشسته بودیم یا خونواده چایی میخوردیم، دیدم داداش کوچکم خوابه.
گفتم عرفان پاشو مدرسه ات دیر شده
خواب آلود یه نیگا به ساعت انداخت دید هفت و نیمه
با سرعت نور پاشد لباساشو پوشید، کیفشو برداشت رفت نو حیات دید شبه
اومد تو دید همه شیکمارو گرفتن از خنده دارن منفجر میشن
چندتا فحش زیر لب داد کیفشو کوبید زمینو رفت خوابید. شامم نخورد.
الان وجدانم ملتهب شده واسش . . .
داداش تیز و بزی داریم ما ؟
نظرات شما عزیزان:
+ تاریخ سه شنبه 24 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 19:7 نویسنده دینا
|
cM
|